نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: دوشنبه 95/5/25 ساعت: 2:50 عصر

باسلام... امیدوارم خوب خوب باشی... راستش حرفایی هست که میخام بدونی.. بعضی

وقتها اتفاقات زندگی کاری میکند که انسان برای رسیدن به هدف از خیلی چیزها بگذرد و

گاهی هم این هدف اینقدر بزرگ است که شاید فک کنی در رسیدن به این هدف بهترین

راه را انتخاب کردی اما وقتی خوب فک میکنی میبینی هنوز همون آدم قبلی هستی باکمی

تغییر... ی وقتای هدف موجب میشه بیشتر بندگی کنی. بیشتر اهمییت بدی. بیشتر

کوچیک بشی ولی از مسیر رسیدن به هدف خارج نشی... نمیدونم اما همیشه تو زندگی

بخودم اموختم گاهی از عمد دل کسی رو نشکونم. برای خوشی های دوروز قلب  کسی

رو نشون نگیرم. نمیدونم دنیا چجوره ولی میدونم اگه بفهمه ی چیزو خیلی دوس داری

ازت میگیره مگر طرف قراردادت خدا باشه...نمیدونم تو درمورد من چجور فکر

میکنی.. نمیدونم یا بفهمم خواسته ات برای اینده چیه..  اما ی چیزو میدونم بعضی وقتها

خدا دست بنده اش رو از طریق دیگر بنده اش لمس میکنه... ی روز قصه من با نگاه و

ی حرف شروع شد نمیدونم یادت باشه یا نه اونروز قبل این بود ما بریم مشهد

امدم خونتون گوشیتو درست کنم در اخر گفتی چجور تشکر کنم گفتم کادوی من بزرگتر

از این حرفاست که شاید بهم بدی.... شاید اونروز منم فک نمیکردم ایقدر قصه ام پر فراز

نشیب باشه اما هربار که خواستم سرد بشم به نتیجه هدفم فک میکردم... گذشت گذشت

دو سال گذشت من تو این مسیر بیشتر از نارحتی.,خیلی خوشحال بودم....اما امروز که فکر

میکنم هدفم هدفمند نبوده. و مهمترین اشتباه در این راه کم بودن توکل من بخدا بوده..

امروز اعتراف میکنم من تو این مسیر اشتباه زیادی کردم از جمله اینکه بجای که از

خدا فقط بخام برا پشروی در هدفم از بنده او استفاده کردم و این بزرگترین خطاست... اما میدونم

تلاشم بیهوده نبوده و فعلا  فقط مسیر کمی ناهموارتر خواهد شد برام ولی میدونم اولین

اصل در رسیدن به مقصد خداست خیلی وقته به این نتیجه رسیده بودم اما متقاعد کردن

خودم سخت بود... دیروز گذشت..امروزمیاد وفردا هم خواهد گذشت اما هدف من

جدی تر از قبل خواهد بود............... دردی که اه نداره ولی سوز داره فقط درد عشقه

و کلمه عشق را نمیتوان بر هر دوس داشتی گذاشت...ی روزی گفتی زوده... ی سال

بعد گفتی زوده... الانم گفتی زوده...اما هیچ وقت نوامیدم نکردی ... میدونم تو هم هدفی داری...

برای هدفت برنامه داری...  میدونم تو دختر فهمیده ای هستی اما برو خوب فکر کن

تو این مسیر تو هم اشتباهی کردی یا نه؟.. گاهی وقتا انسان فقط با زبون حرف نمیزنه...

ی گاهی نگاه،دستات,رفتارات, سکوت خودش کلی حرف میرسونه.. نمیدونم چرا ولی

دوس دارم ی مسیر جدید رو انتخاب کنم که قبل رسیدن به مقصد جاده نه لغزنده باشه نه

ناهموار... میخام اگه دستی برا کمک باشه فقط ی دست نباشه ی سرپناه هم باشه...

 

نویسنده : ح ، ت

اینو یکی از دوستام برای دختر مورد علاقه اش نوشته من که تحت تاثیر قرار گرفتم شما رو نمیدونم ..........


موضوع: ,
برچسب‌ها: نغمه های عشق
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: پنج شنبه 94/11/29 ساعت: 4:10 عصر

غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد
هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد

تو همان درس که هر ترم به من می افتاد
هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد

تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند..
زخم های تن من در تنش احساس نشد

مثل یک گندم آفت زده که می خشکید..
خواستم گردن من را بزند داس.. نشد

هر چه من رشته الیاف تو را چسبیدم..
سر این رشته جدا از ته کرباس نشد!

سالها باغ لبانم به تو خوش بود.. اما
عاقبت حاصل لبخند تو گیلاس نشد..

آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد..
هیچ کس در دل من بعد تو الماس نشد..


موضوع: ,
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: پنج شنبه 94/11/29 ساعت: 10:0 صبح

در بناهای بزرگ جهان مانند دیوار چین دست نوشته هایی  یافت شده که این عبارت در آن حکاکی شده ."اگر برده ای در هنگام کار آسیب دید او را گردن بزنید!"

یا بر روی اهرام مصر نوشته شده؛  "کارگرانی را که هنگام کار ،توان کار کردن را نداشتند از بدن آنان مثل مصالح،در ساخت اهرام بهره ببرید.!!"

ولی در تخت جمشید(پارسه) و در کتیبه های کشف شده نوشته شده:
"اگر کارگری در هنگام کار در این بنا آسیب دید موظف هستیم وسایل امرار معاش اورا تا پایان زندگانیش بی هیچ چشمداتی فراهم و پرداخت کنیم ..."

هویت ما این است


موضوع: ,
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: پنج شنبه 94/11/29 ساعت: 1:0 صبح

یه دونه موز خریدم، شد 1100 تومن !

 

پوستشو کندم گذاشتم رو ترازو وزن کردم

وزن پوستش در 1100 ضرب کردم،
بعد تقسیم بر وزن کل موز کردم!!

قیمت پوستش شد 600 تومن!!

پوستشم خوردم


دیشب ساعت 2 ی شماره ناشناس بهم زنگ زد

من: بله؟

: سلام منزل آقای پفک نمکی؟؟

من: بله بفرمایید!

: ببخشید بروسلی خونه ست؟؟

من: بله خودم هستم بفرمایید



یهو قطع کرد....
خب برادر من بلد نیستی نکن!


تلویزیون دختررو رو نشون داد



.
.
.
.
 
.
که پزشکی قبول شده بود .
یهو
بابام زد تو سرم گفت یاد بگیر همسن توئه !
یهو باباشم نشون دادن که اونم پزشک بود
بابامم کانالو عوض کرد...


دختره پست گذاشته: شوهر می خوام...










6 تا پسر لاک کردن...
6666 تا زن هم کامنت گذاشتن بیا شوهر منو ببر


مامان فردا جلسه اولیا مربیاست معلممون گفته همه مامان باباشون بیان !
نه پسرم من نمی رم !
چرا؟
آخه ناظمتون دوست پسر دوران دبسرستانم بود. مدسرتون هم بچه محلمون بوده تیغش می زدم! بابای اشکان دوستتم باهاش دوست بودم. به بابات بگو بره !
مامان بابایی میگه اگه خانوم معلمت بفهمه من باباتم مردودت می کنه!!!



نخندین اینا دردای آینده این جامعه ست...

 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: چهارشنبه 94/11/28 ساعت: 12:40 صبح

آلبرت اینشتین خطاب به چارلی چاپلین:

آنچه که من بیش از هرچیزی در مورد هنر تو تحسین می کنم، جهانی بودن آن است. تو کلمه ای بر زبان نمی آوری، اما همه دنیا تو را می فهمند.

چارلی چاپلین در پاسخ گفت:

صحیح!!!
اما کار تو بزرگتر است، همه دنیا تو را تحسین می کنند، در حالی که هیچ کس نمیفهمد تو چه می گویی!!!


زنگ زدم مدرسان شریف
گوشی و برداشت گفت : بله
گفتم : مدرسان شریف
گفت :بله بفرمایید
گفتم : مدرسان شریف
گفت :درست تماس گرفتید امرتون
گفتم : مدرسان شریف
گفت :حالتون خوبه شما؟
گفتم : مدرسان شریف
گفت : مرتیکه بنال
گفتم : مدرسان شریف
.


کار که به فحش رسید گفتم: حالا فهمیدی ما جلو تلویزیون چی میکشیم؟
گفت : آره امر دیگه ای نداری
گفتم : مدرسان شریف


بلدرمن حکیم را به پاره ای از مریدانش دستور دادندی تا برای رسیدن به صبر، چهل روز در بیابان معتکف بشدندی مریدان شوریده حال شدندی و از بلدرمن پرسیدندی که یا بلدرمن، راه دیگری را هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
.
.
.
.
.
.
.
.
بلدرمن حکیم فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!
مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی!


صبح بهم التماس میکرد نرو منو تنها نزار!!



بهش گفتم عزیزم منم عاشقتم ولی باید برم سر کار سعی کن بفهمی!
.
.
.
.
.
.
.
مکالمه "من" و پتو امروز  صبح. یهویی


دیروز آن مرد آمد، آن مرد با اسب آمد،گفت :ضعیفه غذا حاضر است ؟
.
.
امروز آن مرد آمد، آن مرد با پراید آمد، گفت :عشقم غذا حاضره؟
.
.
فردا آن مرد می آید، آن مرد با پیشبند میاید، میگوید :عجقم غذا چی درست کنم؟!

 

 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: سه شنبه 94/11/27 ساعت: 12:31 صبح

معده دخترها بعداز مهمونی

نصف سیب
نصف موز
نصف استکان چایی
نصف نصف بشقاب برنج
نصف ژله
نصف شیرینی



حالامعده پسرها
5عدد سیب
شش عدد موز
یه سماور چایی
یه مرغ کامل
به اضافه کلی چیز دیگه....






جالب اینجاست که بعداز مهمونی. دخترها میگن. امشب زیادروی کردیم. رژییمم شکست

ولی پسرها میگن. جمعیت زیاد بود. روم نشد چیزی بخورم


تاحالا به مگسی ک تو دستشویی روبروت روی دیوار میشینه دقت کردی؟
.
.
.
.

.
.
.
.
طفلکی جوری ذوق میکنه و دستاشو میماله به هم
که انگار براش پیتزا خریدی


دیروز رفتم عابر بانک پول بگیرم
دکمه ی دریافت رو که زدم عکس یه قبر رو صفحه ی عابر بانک نشون داد!!!

امروز رفتم به رییس بانک میگم :
آخه این چه وضعیه!!! عکس قبر میاد رو عابر بانک



میگه: منظور عابر بانک اینه وقتی پول توحسابت نیست از سرقبرم بیارم...




عابربانکا چه فهمیده شدن...


یک ایرانی در امریکا برای شغل دوم یک کلینیک باز می کند با یک تابلو به این مضمون:

"درمان بیماری شما با 50 دلار. در صورت عدم موفقیت 100 دلار پرداخت می شود."

یک دکتر آمریکایی برای مسخره کردن او و کسب 100 دلار به آنجا می رود و می گوید: من حس ذائقهء خود را از دست داده ام. ایرانی به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره. دکتر دارو را می چشد اما آن را تف می کند و می گوید این دارو نیست که گازوییل است!
ایرانی می گوید شما درمان شدید!
 چون طعم گازوییل را حس کردید و 50 دلار می گیرد.

چند روز بعد دکتر آمریکایی برای انتقام بر می گردد و می گوید که حافظه اش را از دست داده است.
ایرانی به دستیار خود می گوید: از داروی شماره 22 سه قطره. دکتراعتراض می کند که این دارو که  مربوط به ذائقه بود
و ایرانی می گوید شما درمان شدید !!!!
و 50 دلار می گیرد.

به عنوان آخرین تلاش دکترچند روز بعد مراجعه می کند و می گوید که بینایی خود را از دست داده است.
ایرانی می گوید متاسفانه نمی توانم شما را درمان کنم، این 100 دلاری را بگیرید!
اما دکتر اعتراض می کند که این ,یک50دلاری است. ایرانی می گوید شما درمان شدید و 50 دلار دیگر می گیرد.

ایرانی میزنه رو شونه دکتر آمریکایی و میگه :
همیشه از  ایرانیها بترسید، اینو به اون باراک هم بگو.


بعضی پرستارا جوری آمپول میزنن انگار




بیشوهریشون،

شکست عشقیشون ،

 انحراف بینیشون،

ریزش موهاشون،

جوش زیر پوستیشون،

تقصیر ماست؟!!!!

مسئولان رسیدگی کنن خواهشا



 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: دوشنبه 94/11/26 ساعت: 12:22 صبح

تو آفریقا یه قبیله اى هست نمیدونن طلاق چیه.!!!
.
.
.
.


.
اصن به این قرتی بازیا اعتقاد ندارن،،،
زن که پررو میشه میخورنش!!!
خلاص



روزی مردی از حکیم پرسید : ای حکیم بهترین راه رسیدن به آزادی چیست؟
حکیم گفت  :






مترو


شوهرخالم زنگ زده میگه : من رو تو تلگرام نامنویسی کن …
.
.
.
.
.
.

.
.
گفتم دفترچه آزمونش هنوز نیومده اومد خبرت میکنم !


حالاهر روز زنگ میزنه میگه دفترچش نیومده ؟؟


رفتم توالت عمومی در میزنم

یارو میگه: دستشویی داری؟



.
.
.
.
.
میگم : نه خواستم ببینم شما کم و کسری نداری؟؟!!!


شوهرها بهترین آدمهایى هستند که میتوانید رازهایتان را با آنها در میان بگذارید




آنها هرگز به هیچکس نمیگویند!







چون اصلاً گوش نمیدن


 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: شنبه 94/11/24 ساعت: 10:47 عصر

http://s7.picofile.com/file/8238724326/IMG_20160102_WA0003.jpg


موضوع: ,
برچسب‌ها: عکس
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: شنبه 94/11/24 ساعت: 10:18 عصر

یه بار سوار تاکسی شدم
 راننده گفت امروز در مورد راه حل سیاسی سوریه تحلیل میکنم
حوصلشو داری سوار شو
 نداری تاکسی بعدی در خصوص انتخابات مجلس تصمیم گیری میکنند !


بعضی شبا که خوابم نمی بره، یه جوری که مغزم بشنوه می گم:
.
.
.
.
.
.
.
.
خوب! برم یه کتابی بیارم بخونم…
.
هیچی دیگه، اصلا بیهوش می شم


پاسخ منطقی اکثر پدرهای ایرانی در مقابل، اجازه گرفتن فرزندانشان برای انجام کاری:
.
.
.
.

1) اگر قبلا کسی آن کار را انجام نداده باشد:
آخه کی تاحالا همچین غلطی کرده که تو میخوای بکنی؟

2) اگر قبلا کسی آن کار را انجام داده باشد:
حالا هر کی هر غلطی کرد تو هم باید بکنی؟
.
.
.
.
جُملاتِ قِصارش نُقلِ مجالسه اصن...


یه مهندس یک گدایی رو با دخترش دید که گدایی میکردن
دختره بسیار زیبا بود مهندس رفت به پدرش گفت که من میخوام با دخترت ازدواج کنم
 پدرش گفت که یه شرط داره و اون اینکه سه روز با ما گدایی کنی که در آینده به دختر من نگی گدا بودی باهات ازدواج کردم
اولش مهندس مردد بود وبعد قبول کرد تا دو روز کار گدایی رو انجام داد
 وبعد نشست و شروع کرد به گریه کردن
گفت واسه چی گریه میکنی همش یه روز دیگه داری و دیگه تموم
 مهندس گفت من واسه گدا بودنم گریه نمیکنم
واسه سالهای عمرم که در سازمان نظام مهندسی هدر رفت گریه میکنم

 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: پنج شنبه 94/11/22 ساعت: 9:4 عصر

زن و شوهری از زندگی خسته شدند و تصمیم گرفتند با هم خودکشی کنند. با هم با بالای برج بلندی رفتند و مرد گفت تا 3 میش ماریم و با هم میپریم. تا 3 شمردند و زن پرید ولی مرد نپرید. مرد با لبخند سقوط زن را نگاه میکرد که ناگهان چتر نجات زن باز شد و در حالی که با آرامش در حال فرود بود میگفت :


*
*
*
*
*
*
*

  دروغگو مگر پات به خونه نرسه میدونم چیکارت کنم.


رفته بودم قصابی ,خیلی هم شلوغ بود
قصابه ,گوشت هرکی آماده می شد



این جوری صداش میزد :
گوساله کی بود؟؟؟؟
گوسفند بیا جلو !
به یکی هم گفت : تو گوسفندی؟؟؟؟
گفت نه آقا من گاوم.

خوشبختانه من جیگر خواسته بودم
گفت جیگر بیاد  جلو


پیرزنه از ایران میره آمریکا پیش پسرش و تصمیم میگیره شهروند آمریکایی بشه !

اما اونجا میگن برای اینکه شهروند اینجا بشی پنج تا سوال ازت می پرسیم و
اگر بتونی به چهار تاش پاسخ صحیح بدی میتونی شهروندمون بشی!!

پسرش میگه مادربزرگم انگلیسیش خوب نیست شما سوال رو بپرسین من براش ترجمه میکنم !

اوناهم میگن باشه و سوال رو شروع میکنن !

1 : پایتخت آمریکا کجاست؟
پسرش ترجمه میکنه: من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزنه میگه :واشنگتون !!
میگن درسته و سوال بعدی !

2 : روز استقلال آمریکا کی است؟
پسرش ترجمه میکنه:نیومن شاپ کی حراج میکنه؟؟
پیرزنه میگه 4 جولای !!
میگن درسته !

3: امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
پسرش ترجمه میکنه: اون مرتیکه معتاد که با دخترت ازدواج کرد کجا باید بره؟
پیرزنه میگه: توگور !!
طرف میگه واو شگفت آوره !

4: هشت سال پیش چه کسی رییس جمهور امریکا بود؟
پسرش ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزرگ بدت میاد؟
پیرزنه میگه : بوش !!

هنر نزد ایرانیان است و بس!!!


خانمی وارد داروخانه شد و با آرامش خاصی به دکتر داروساز گفت که به سیانور احتیاج دارد!
داروساز پرسید سیانور را برای چی میخوای؟ خانمه توضیح داد که لازم است شوهرش را مسموم کند!!!
چشم های دکتر داروساز چهار تا میشه و میگه خدا رحم کنه! خانم من نمی تونم به شما سیانوز بدم که با اون شوهرتون رو بکشید! این کار برخلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این امکان نداره.

نه خانم! نه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید. حداقل من به شما سیانور نخواهم داد. وقتی حرف دکتر به اینجا رسید، خانمه دستش رو برد داخل کیفش و از داخل اون یه عکس درآورد... عکسی که در اون شوهرش و زن دکتر داروساز باهم توی یک رستوران در حال شام خوردن بودند.

داروساز یه نگاهی به عکس کرد و گفت: چرا همون اول به من نگفتین که نسخه دارین؟


باباهه به پسر شیطونش میگه:
امروز یه مهمون میاد خونمون
که بچش یه گوش نداره حواست باشه نری هی بگی این بچه چرا گوش ندار
آبرو ریزی کنی.
.


.

مهمون میاد, بچه شیطونه هی نگاه میکنه به این بچه بی گوش و میگه:
شما باید به بچتون زیاد آب هویچ بدین بخوره مهمون میگه چرا عزیزم!



میگه: آخه اگه چشماش ضعیف بشه واسه عینکش باید داربست بزنید.

 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
لینک های روزانه
دوستان
ابزارک های وبلاگ