سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نویسنده :کیومرث شهدادی
تاریخ: پنج شنبه 94/11/22 ساعت: 9:4 عصر

زن و شوهری از زندگی خسته شدند و تصمیم گرفتند با هم خودکشی کنند. با هم با بالای برج بلندی رفتند و مرد گفت تا 3 میش ماریم و با هم میپریم. تا 3 شمردند و زن پرید ولی مرد نپرید. مرد با لبخند سقوط زن را نگاه میکرد که ناگهان چتر نجات زن باز شد و در حالی که با آرامش در حال فرود بود میگفت :


*
*
*
*
*
*
*

  دروغگو مگر پات به خونه نرسه میدونم چیکارت کنم.


رفته بودم قصابی ,خیلی هم شلوغ بود
قصابه ,گوشت هرکی آماده می شد



این جوری صداش میزد :
گوساله کی بود؟؟؟؟
گوسفند بیا جلو !
به یکی هم گفت : تو گوسفندی؟؟؟؟
گفت نه آقا من گاوم.

خوشبختانه من جیگر خواسته بودم
گفت جیگر بیاد  جلو


پیرزنه از ایران میره آمریکا پیش پسرش و تصمیم میگیره شهروند آمریکایی بشه !

اما اونجا میگن برای اینکه شهروند اینجا بشی پنج تا سوال ازت می پرسیم و
اگر بتونی به چهار تاش پاسخ صحیح بدی میتونی شهروندمون بشی!!

پسرش میگه مادربزرگم انگلیسیش خوب نیست شما سوال رو بپرسین من براش ترجمه میکنم !

اوناهم میگن باشه و سوال رو شروع میکنن !

1 : پایتخت آمریکا کجاست؟
پسرش ترجمه میکنه: من دانشگاه تو کدوم شهر آمریکا بودم؟
پیرزنه میگه :واشنگتون !!
میگن درسته و سوال بعدی !

2 : روز استقلال آمریکا کی است؟
پسرش ترجمه میکنه:نیومن شاپ کی حراج میکنه؟؟
پیرزنه میگه 4 جولای !!
میگن درسته !

3: امسال چه کسی نامزد ریاست جمهوری آمریکا بود اما شکست خورد؟
پسرش ترجمه میکنه: اون مرتیکه معتاد که با دخترت ازدواج کرد کجا باید بره؟
پیرزنه میگه: توگور !!
طرف میگه واو شگفت آوره !

4: هشت سال پیش چه کسی رییس جمهور امریکا بود؟
پسرش ترجمه میکنه : از چیه جورابای پدربزرگ بدت میاد؟
پیرزنه میگه : بوش !!

هنر نزد ایرانیان است و بس!!!


خانمی وارد داروخانه شد و با آرامش خاصی به دکتر داروساز گفت که به سیانور احتیاج دارد!
داروساز پرسید سیانور را برای چی میخوای؟ خانمه توضیح داد که لازم است شوهرش را مسموم کند!!!
چشم های دکتر داروساز چهار تا میشه و میگه خدا رحم کنه! خانم من نمی تونم به شما سیانوز بدم که با اون شوهرتون رو بکشید! این کار برخلاف قوانینه! من مجوز کارم را از دست خواهم داد... هر دوی ما را زندانی خواهند کرد و دیگه بدتر از این امکان نداره.

نه خانم! نه! شما حق ندارید سیانور داشته باشید. حداقل من به شما سیانور نخواهم داد. وقتی حرف دکتر به اینجا رسید، خانمه دستش رو برد داخل کیفش و از داخل اون یه عکس درآورد... عکسی که در اون شوهرش و زن دکتر داروساز باهم توی یک رستوران در حال شام خوردن بودند.

داروساز یه نگاهی به عکس کرد و گفت: چرا همون اول به من نگفتین که نسخه دارین؟


باباهه به پسر شیطونش میگه:
امروز یه مهمون میاد خونمون
که بچش یه گوش نداره حواست باشه نری هی بگی این بچه چرا گوش ندار
آبرو ریزی کنی.
.


.

مهمون میاد, بچه شیطونه هی نگاه میکنه به این بچه بی گوش و میگه:
شما باید به بچتون زیاد آب هویچ بدین بخوره مهمون میگه چرا عزیزم!



میگه: آخه اگه چشماش ضعیف بشه واسه عینکش باید داربست بزنید.

 


موضوع: ,
برچسب‌ها: جک
لینک های روزانه
دوستان
ابزارک های وبلاگ