مواظب باشیم به چه کسی اعتماد می کنیم شیطان روزی فرشته بوده است
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.
دوستان ملا گفتند
ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی،
ما یک سور به تو می دهیم
و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.
ملا قبول کرد.
شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت:
من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟
ملا گفت: نه،
فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است.
دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی!!!!!
ملا قبول کرد و گفت: فلان روز نهار به منزل ما بیایید.
دوستان یکی یکی آمدند،
اما نشانی از ناهار نبود گفتند!!
ملا، انگار نهاری در کار نیست.
ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده، دو سه ساعت دیگه هم
گذشت باز ناهار حاضر نبود.
ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم.
دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید.
دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده!!!!
گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند.
ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟
شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود...
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید، اندازه گیری می شوید.l
شکستن قلب واقعا حقیقت دارد
بررسی ها نشان میدهد یک یا دودرصد حملات قلبی برای کسانی است
که شکست عشقی خورده اندیا قلبشان به هر دلیل شکسته است
آن جسم عجب چیست که بر چرخ پدید است
گه پرده ماه است و گهی حاجب شید است؟
عکاس بنیامین حاجی زاده
اولی : داداش تا حالا چند بار رفتی خواستگاری ؟
دومی : سه بار
اولی : تو این سن سه بار عاشق شدی ؟!!!!!!!!!
دومی : نه دو بار
اولی : اها پس یه جا رو دوبار رفتی خواستگاری
دومی : نه سه بارش رو یه جا رفتم خواستگاری
اولی : من که نفهمیدم چی شد درست بگو چطور شد
دومی : هیچی دفعه اول بچه بودم نشد برم خواستگاری شوهر کرد
دفعه دوم رفتم خواستگاری گفتن بچه است بازم رفتم بازم گفتن هنوز بچه است
بازم رفتم بازم گفتن هنوز بچه است
خلاصه اولی رو بچه بودم ، دومی بچه بود به هیچ کدوم نرسیدم
تا خدا هست هیچ لحظه ای انقدر سخت نمی شود که نشود تحملش کرد
شدنی ها را انجام بده و نشدنی ها رو به خدا بسپار
نمی دانم به کدام جاده روم به کدام راه و کدامین جهت ،
گرفتار وزش بادهای عظیم روزگارم .
دلم گرفته از اسمان بی خیال که حتی یک قظره هم نمی گرید .
جاده خاکی و دل آرام به کدام سو خواهد رفت نمی دانم .
آرام تر ، آرام تر ، نجوایی به گوش می رسد .
صدای عاشقانه ، صدای روشنایی اب
پاهایم خسته اند خسته از زندگی نه از راه
چشمانم آبیست نه به آبی دریا
دلم میخواهد سوار بر بال رودخانه شوم بروم به سوی ماه !
آنجایی که نفس بی معناست
آنجایی که روشناییست
بروم به سوی انجایی که عشق جاریست
امشب غصه هایم را درون مهتاب خالی می کنم و درون زمین خاک ،
امشب دلم می خواهد شادی هایم را همچو باران قسمت کنم .
امشب ستاره ها را درون رودخانه میبینم زیبا ! ا
مشب تنهایم تنهای تنها !
امشب همچو شاپرک به خواب می روم کنار یاس ،
امشب پرپر میشوم مثل شقایق ارام و بی صدا .
امشب به پایان می رسد عمر ، می روم پیش خدا !!!!!
فاصله عشق معمولی را از بین می برد و عشق های بزرگ را شدت می بخشد
مانند باد که شمع را خاموش و اتش را شعله ور می سازد