نمی دانم به کدام جاده روم به کدام راه و کدامین جهت ،
گرفتار وزش بادهای عظیم روزگارم .
دلم گرفته از اسمان بی خیال که حتی یک قظره هم نمی گرید .
جاده خاکی و دل آرام به کدام سو خواهد رفت نمی دانم .
آرام تر ، آرام تر ، نجوایی به گوش می رسد .
صدای عاشقانه ، صدای روشنایی اب
پاهایم خسته اند خسته از زندگی نه از راه
چشمانم آبیست نه به آبی دریا
دلم میخواهد سوار بر بال رودخانه شوم بروم به سوی ماه !
آنجایی که نفس بی معناست
آنجایی که روشناییست
بروم به سوی انجایی که عشق جاریست
امشب غصه هایم را درون مهتاب خالی می کنم و درون زمین خاک ،
امشب دلم می خواهد شادی هایم را همچو باران قسمت کنم .
امشب ستاره ها را درون رودخانه میبینم زیبا ! ا
مشب تنهایم تنهای تنها !
امشب همچو شاپرک به خواب می روم کنار یاس ،
امشب پرپر میشوم مثل شقایق ارام و بی صدا .
امشب به پایان می رسد عمر ، می روم پیش خدا !!!!!