تاریخ: پنج شنبه 95/7/8 ساعت: 10:14 صبح
نمی دانم به کدام جاده روم به کدام راه و کدامین جهت ،
گرفتار وزش بادهای عظیم روزگارم .
دلم گرفته از اسمان بی خیال که حتی یک قظره هم نمی گرید .
جاده خاکی و دل آرام به کدام سو خواهد رفت نمی دانم .
آرام تر ، آرام تر ، نجوایی به گوش می رسد .
صدای عاشقانه ، صدای روشنایی اب
پاهایم خسته اند خسته از زندگی نه از راه
چشمانم آبیست نه به آبی دریا
دلم میخواهد سوار بر بال رودخانه شوم بروم به سوی ماه !
آنجایی که نفس بی معناست
آنجایی که روشناییست
بروم به سوی انجایی که عشق جاریست
نظر