از خاک ریزها بگیر
تا کانال های پر اب
دشت های پر مین
وعشق های ناتمام
یا شاید تمام نشدنی
کربلای 5 یا که فتح المبین
پوتین، قمقمه یا خنجر
یادشان بخیر
فهمیده وشیرازی، چمران و بابایی
باهنر، رجایی و دیگران
صدایی به گوش میرسد
صدای خمپاره، صدای تیر
صدای الله اکبر، صدای مین
صدای آب، صدای خاک
صدای اسمان به گوش میرسد
صدای ناله مادر، صدای گریه ی همسر، صدای مویه ی خواهر
جنگ یعنی همین که رفتند ولی هنوز هستند
تمام ثانیه ها را می شمارم
تک تک ساعت های عمرم را
تا تو را ببینم، می دانم
میدانم لایقت دیدار تو را ندارم
تو کی میایی؟؟
ساعتش رابگو، یا حتی مکانش را
یا حتی زمانش را بگو
نمی دانم تو کی میایی!!!
اما به انتظارت حاضرم تمام ندبه ها را
با چشم های حقیرم بخوانم
هر جمعه را بخاطر آمدنت روزه بگیرم
نماز انتظار هم بخوانم
اگر دگر که می خواهی
پا برهنه از اینجا، از این گرمای جنوب تا جمکرانت را پیاده بیایم
تمام شب های به ظاهر انتظار را گریه مکنم تا بیایی!!
دوست دارم به جای نابینایی باشم که تو دستم را بگیری
و به جای دخترک فقیری که با دستان خود اورا نوازش می کنی
حاضرم هر چیزی باشم حتی خاری سر راه، ولی تو از کنارم بگذری.
آغاز شد با کوچ پرستوها عشق
و بازگشت مرغابی ها
در میانش شکفتن نیلوفرها
و کمی بعدش تولد بچه آهویی در بیشه زار
چه سالیست امسال که هنوز نیامده باد صبا خبرش را می دهد
و هدهد، سال بهاری اش را
شقایق ها امسال سرخ ترند ز دیروز
و بدی ها کم رنگ تر، چه سالی میشود امسال
تمامش بهاریست امسال
دیگر پیرشده ام
تک تک آجرهایم
در جاده تنگ آرزوهایم که در اینجا
و بی انتها آرزویی که من دارم
گذر از روزسار بدی های آن ها
یاری ام ده، تا بگذرم
می دانی که پیر شده ام
گره خورده دلم به روی ماه تو
نمی دانم کجا روم بدون تو
چکمه های باران را پوشیده
به دنبال تو می گردم
تو نیستی، سه سال است
چشم هایم را به ماه دوخته ام
که شاید چهره ای تو را
درون مهتاب ببینم
باد خنکی می وزد،جای تو، آری جای تو
خالیست جای تو، خالی
برگ های زرد آرزوهایم
آرام و بی صدا می ریزد
دفتر رویا هایم را ورق میزنم
ورق هایی از آن در زیر بدی های آن ها له شده
آری آن ها! آن هایی که آرزویی ندارند و نخواهند داشت
تمام آرزوهای مر به دور ریختند
با تک تک صدای خش خش آن ها
قلبم می ریخت،ولی هنوز برگ سبزی است
امیدی هست و دل خوشی یی
پس من امیدوارم ، امید وار
زه دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
در گلستان چشمم زچه رو همیشه باز است
به امید آنکه شاید تو به چشم من در آیی
سر و برگ گل ندارم چه رو روم به گلشن
که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی؟
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا ز در آمد
که "درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی"
عراقی
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود
افسوس که نامه ی جوانی طی شد
وآن تازه بهار زندگانی طی شد
آن مرغ طرب نام او بود شباب
فریاد ندانم که کی آمد و کی شد
بر خیز و مخور غم جهان گذران
بنشین و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بود
نوبت به تو خود نیامدی از دگران