تاریخ: پنج شنبه 93/11/23 ساعت: 8:7 صبح
روایت داریم فردوسی داشته تو تهران قدم میزده دختره میبینتش میشناستش
میگه: فلدوسی، جونم، شاعلم، اینجا چیتال میتونی، قلبونت بلم.
فردوسی با کمی مکث و نهایت تأسف و تأثر می فرماید:
بسی رنج بردم در این سال سی
دختران امدند و ریدن به این فارسی
نظر